ترجمه داستان MISS BRILL
با اینکه هوا خیلی عالی بود - آسمان آبی با نقاط درشت نورانی و طلایی که مثل شراب سفید بر باغ ملی افشانده شده بودند- دوشیزه بریل خوشحال بود که توانسته بود تصمیمش را در مورد پوست خزش بگیرد. هوا ساکن بود، اما با دهان باز میشد خنکای ملایمیرا حس کرد، مثل خنکای لیوان آب یخ قبل از اینکه جرعه ای از آن نوشیده شود، و گهگاهی برگی معلق در هوا میآمد، از یک جایی، از آسمان. دوشیزه بریل با دست خزش را لمس کرد. آخی! لمس دوباره آن خیلی لذت داشت. بعد از ظهر همان روز از جعبه درش آورده بود، گرد بید کش را از آن تکانده بود، ماهوت پاک کن بهش زده بود و دوباره به چشمان کوچک کم فروغ آن زندگی بخشیده بود. چشمان کوچک غمگین گفتند:"چه بر سر من آمده بود؟" اوه! چه شیرین بود که دوباره از بستر پرقوی قرمز او را دید میزدند. اما بینی اش، که از چیز سیاهی ساخته شده بود، اصلاً سر جایش سفت نبود. حتما یک طوری بهش ضربه خورده بود. عیبی ندارد! یک ذره موم آب بندی مشکی، موقعی که وقتش بشود، وقتی که خیلی لازم باشد.....شیطون کوچولو! آره، واقعا در موردش همین جور احساس میکرد. شیطون کوچولویی که دم خودش را درست در کنار گوش چپ او گاز میگرفت. خوب بود پیش تر هم آن را درآورده بود وروی دامنش نوازش کرده بود. در دست ها و بازویش احساس خارش کرد و با خود فکر کرد مال راه رفتن است. وقتی که نفس میکشید چیزی سبک و غمگین – نه! نه دقیقا غمگین!- به نظر میآمد که چیز لطیفی روی سینه اش حرکت میکند.
- ۱ نظر
- ۰۱ آذر ۹۸ ، ۰۶:۳۷